یه شب خواب دیدم توی تاریکی نشستم و دارم با دوتا از دوستام صحبت می کنم ناگهان یک نوری دیدم چند باری بهشون گفتم شما هم این نوری که من میبینمو می بینید ...
فقط یک جواب شنیدم .... نه
حالم عوض شد و با هر قدمی که بر میداشتم به نور نزدیک می شدم
یک لحظه دیدم توی صحن حرم آقا هستم که یک جمعیتی دارند میرند توی حرم همون طور که گریه می کردم جلو تر از همه رفتم
اما ظریحی نبود
فقط یک شیشه بود که توی اون شیشه ای که روی زمین گذاشته شده بود...
رفتم جلو و خودمو انداختم روی اون شیشه ای که مثل قبر بود
حضرت ابا عبد الله حسین علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام حضرت علی اصغر علیه السلام
همون طور که می گفتند بود
حضرت علی اکبر علیه السلام نسبتا پشت پدر بود و حضرت علی اصغر علیه السلام در بغل پدر
نگاهم به چهره ی ارباب افتاد موهای سر وصورت مشگی بود اما .....اما.....
سری بریده که به بدن وصل کرده بودند و جای زخم ها ... آه
کاملا معلوم بود که سر را از پشت بریده اند
از سر شیشه بلند شدم و رفتم ..... و رفتم کنار ساقیی که او هم قبری شیشه ای داشت
حالم خیلی منقلبه نمیتونم ادامشو بنویسم
.: Weblog Themes By Pichak :.