هرزگي کردي سزاي هرزگي رسواييست حاصل رنگ و ريا در عاشقي، تنهاييست
همچو شاهين بر سه تيغ قله ها پر مي زدي مسخ موشي گشتي و از قله پايين آمدي
هر نگاهي محرم ديدار روي يار نيست هر دلي در عاشقي خوش دست و شيرين کار نيست
از گذر، خان مي گذشتي خيره سر هنگامه جو روز و شب با يار يک دل مي نشستي رو به رو
اين زمان ديگر سر تو با گريبان آشناست هر دلي ارزان فروشد يار ، او را اين سزاست
اعتبار هر دلي در خوبي دلدار اوست آبروي هر کسي در اعتبار يار اوست.
گفته بودم با تو رسم عاشقي اين گونه نيست پيش يار از ديگري افسانه گفتن خيره گيست
گفته بودم با تو اي ديوانه بس کن سر کشي بس نکردي سر کشي اکنون اسير آتشي