سینه می سوزانی ای دل چو می آغازی سخن .......بس کن این شب ناله ها را از چه خواهی رنج من
جرم و تقصیر از تو بود با یار دیرین بد مگو .......هر چه کرد آن یار شیرین، با تو ناز شصت او
هرزگی کردی سزای هرزگی رسواییست.......حاصل رنگ و ریا در عاشقی تنهاییست
از بهشت وصل جانان دوزخ غم ساختی .......سینه ی رنجور من در التهاب انداختی
در کفت بود آنچه آرزو می داشتی .......پرنیان بنهادیو بغر کتان برداشتی
ای دل دیوانه بشنو این مرام زندگیست .......او که گریان کرد چشمی را نصیبش خنده نیست
وصف گل رویان شنیدی پای ز سر نشناختی .......عیش نا اهلان گزیدی تا گل خود باختی
در پس و پیشت گل خوش عطر و بو بسیار بود .......آن گلی که از جور تو پژمرده می شد یار بود
همچو شاهین بر سه تیغ قله ها پر میزدی .......مسخ موشی گشتیو از قله پایین آمدی
با همه خوردی ز تو آرامش و شادی ربود ....... آنچه پایینت کشید از قله ها نفس تو بود
در خم بیراه از خود پشت پا خوردی دریغ ....... رفت و عمری و ندیدی از کجا خوردی دریغ
هر نگاهی محرم دیدار روی یار نیست .......هر دلی در عاشقی خوش دست و شیرین کار نیست
یاد باد آن روزگار ای دل که یاری داشتیم .......در میان باده نوشان اعتباری داشتیم
از گذر خان می گذشتی خیره سر هنگامه جو ....... روز و شب با یار یک دل می نشستی رو به رو
حالیا بی هایو هویی آن طرف راضی چه شد....... یار را بازی گرفتی آخر بازی چه شد
این زمان دیگر سر تو با گریبان آشناست .......هر دلی ارزان فروشد یار ، او را این سزاست
اعتبار هر دلی در خوبی دلدار اوست .......آبروی هر کسی در اعتبار یار اوست
گفته بودم با تو رسم عاشقی این گونه نیست .......پیش یار از دیگری افسانه گفتن خیرگیست
گفته بودم با تو ای دیوانه بس کن سر کشی .......بس نکردی سر کشی اکنون اسیر آتشی
شب سحر شد تو می نالی هنوز .......نوش جانت زهر حسرت ای دل رسوا بسوز
به علت تقاضای دوستان این شعر رو به حالت اولیه بر گردوندم
.: Weblog Themes By Pichak :.