• وبلاگ : شهريار کوچه ها
  • يادداشت : شيري که عاشق دختري زيبا رو شد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 19 عمومي
  • پارسي يار : 9 علاقه ، 10 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    درود خدا بر جناب عشق!
    راستشا بخواي خيلي دلم برا شيره سوخت..
    مثل اين انيميشن هاي 60 ثانيه اي بود..
    اين چه جور تموم کردن داستان بود، دلمان گرفت..
    گفتيم حالا يه عروسي تو جنگل دعوتيم که يهو ديديم سِگا جناب عشقو خوردند..
    خوبه فيلمِ فرار از زندان را ندادند تو بسازي.. ظرف 24 ساعت اسکافيلدو مي کشتي و سارا را به عقد اون مرد خبيثه در مي آوردي و بعد هم مي گُفتي هوس داشت..
    خُب، ديگه...
    مطلب آموزنده اي بود ولي به نظر من سياق اين داستان، بيشتر، عشق را به تصوير مي کشوند تا هوس را__ (..)؛ آخه جناب شير، از خودش (دندان و ناخنش) گُذشت و شير بودن خودش را فداي عشقش کرد..
    و آخر دعوانا، هر چي تو بگي رئيس..!

    پاسخ

    سلام آقا مسعود ..... من به دنبال اين بودم که ..... بگم بعضي وقتا يه شير صفتايي .... شير بودن خودشونو يادشون ميره ..... و شان خودشونو نمي فهمند ..... هر چند عاشقي دست انسان نيست ...... ولي همون جور که آگاهيد ... ما انسانها همه عاشق خدا بوديم ...و در زمان نوزادي از فراق خدا گريه ميکرديم...... اين داستان فقط برا يه تکون خوردن بود تا بفهميم عشق براي خدا انسانو نه ذليل ميکنه نه به غم ميکشونه ...... فقط يه داستان کوتا بود تا در کمترين وقت يه ضربه ي نهايي به آدمي بزنه که ميخواد گذر کنه