تاریخ : جمعه 91/10/8 | 11:2 عصر | نویسنده : وحید شوشتری
شب ساعت 11:00 بود
خیلی نظریه رد و بدل شد
جرات جسارت پیدا کردم
حرف از بستر سازی بود
حرف از ایده های جدید اما یکم به فکر فرو رفتم. چرا؟
خودش میگفت فلانی توی کد من نیست تو باید حرف بزنی
گفتم خسته شدم .... حرفام برای آدم مبتدی بی اثره .... خودم با اشاره رسیدم ....
دود سیگارش چهرشو مخفی میکرد
گفت یا برای همیشه سکوت کن و یا مسولیتت رو انجام بده
گفتم سکوت می کنم
وادی حیران برای همه خوبه
گفت زکات دادن واجبه
گفتم اینم یه زکات بزرگ با اعمال مستحبش فقیر غنی شد منم سکوتم شروع شد
.: Weblog Themes By Pichak :.