از اومدن توی کلاس معلوم بود که دلش خیلی پره رفت پای تخته و شروع به درس دادن کرد
وسط حرفاش نکته های عجیبی می گفت
در ماژیکو باز میکرد تا مطلب رو بنویسه اما میگفت فقط یجا نوشته میشه و در ماژیکو می بست ...
یکی از بچه ها بلند و شد و گفت استاد امروز حال و حوصله ی درس نداریم یکم برامون حرف بزنید ... اصلا یعنی چی که فقط یه جا نوشته میشه؟
استاد هین طور که ماژیک توی دستش بود محکم فشارش داد و صدای شکستن بند انگشتاش بلند شد حتی آخرین بچه کلاس هم شنید ...
یه سکوت مرگ بار
استاد اومد صندلیو کشید عقب و نشست. آرنجاشو گذاشت روی میز و انگشتاشو توی هم حلقه کرد ... صداشو صاف کرد و گفت
فقط روی سنگ قبر می نویسند فقط اسم و فامیلتو می نویسند
چشماش پر از اشک شد
یکی از بچه ها بلند شد گفت استاد تاریخ ورود به غم هم می نویسند ( منظورش به دنیا اومدن بود) استاد گفت نتیجه رو کسی میگیره که وقتی اومد سر خاکت حساب میکنه چند وقت توی غم سوختی
.: Weblog Themes By Pichak :.