تاریخ : سه شنبه 91/9/7 | 11:33 صبح | نویسنده : وحید شوشتری
شبی شوریده حال بودم که آمد. دست به شانه ام گذاشت و گفت به آسمان بنگر
آسمانی عجیب بود ... رنگ های از هم جدا افتاده
فکر ها، از جمع جدا شدگان جمع شد
با صدا بلند گفت به یاد آوردی؟ بلند می گویم آری.... آری...
لبخند میزند
سر هنوز به سمت بالاست که ناگه تمام رنگها در هم پیچید
فهمیدم چه شد! اما فهمش خیلی سخت بود سبب ها، مسببها، علتها، معلولها... همه در هم پیچید
نگاهی به من کرد و شوق در چشمانش ساطع بود
سکوتی عمیق از سختی مطلب زبانم را گره زده بود
کسی آن طرفتر داد میزند، میگوید حرام است حرام است نگاه نمیکنم
و من در آن شب به شب پیچیده شده برگشتم . چشمانم از تعجب باز است
چه دیدم؟ چه گفتم؟ چه دانم؟
حدیث؟ قرآن؟
میدانم حل شده پس چرا حل نیست؟
به یاد آوردی؟
چه چیزی؟
رابط ... مربوط.... دنیا
امان ده .... قدرت ده ....
ضعیفم ...
نگاه کن نشانه پیداست
.: Weblog Themes By Pichak :.