ای بچه ی جوهر پاش ، جوهرت را بر دیوار مپاش .اثبات را محو مکن محو را اثبات نکن.
تو که بر یک پا شعر می خواندی حدیث نظافت می خواندی. پس جوهر بر دیوار مپاش.
ای فرزند زاهد پدرت گفت که جوهر مپاش..... در رکوعش گفت.
گوش کن ای پسر، بچه بودم که پیری به من گفت: دست زدن بر قلم حکمش حرام است. نگاه بر آنچه انسان نوشته حرام است. پس آنچه را خودش گفت؛ خود نوشت. به دستِ زیبا دستِ یارانش نوشت.
گفتم ای پیر مرد من نقاشم. صاحب دفتر و خط و نشانم. دفترم هست قلب من، قلمم هست نور من.
پیر گفت: آن دو را دور ریز. قلب تو دفتر نیست. مأوا بود، قلمت را، همچنین، آداب ‘بوَد.
ادب در این سرا این است: آنچه گفت را بر زبان گفت کنند.
نورِ تو محو را اثبات می کند. ظلمتِ اثبات را محو می کند. لیک با نورِ خود بگو ای مأ وا گرفته در قلب من آنچه خواهی بر مسکنت مسکن ببر. مهمانِ مهمانم ‘بوَد، نور چشمانم‘بوَد . اختیارش را اختیار من ‘بوَد.
دستم قلم، اگر دستم به سویش رویی کند.
حساب مهمانِ مهمانش را کند.
آتش دل؛ ای حیاط قلب من. این دو را با آثارش در بر بگیر. نقاش همان مهمان ‘بوَد. آنچه رنگش می کند، رنگ چشمم را زیبا می کند.
ای بچه ی جوهر پاش جوهرت تابنده نیست. ظلمتت تابنده نیست. لکه ای بر نور نیست. ای صغیر لکه بر قلبت نشست. زانوانت درهم شکست. طول مدت درد می کشی. درد فراق را نمی کشی. دردت ‘بوَد درد پا. درد قلب را نمی کشی
12/11/90 ................. 8/ ربیع الاول/1433
.: Weblog Themes By Pichak :.