باز سخن از عاشقی، باز سخن از سوختگی، باز سخن از درس پیر، چند بار بگویم، سخن از معرفت است. حرف ما عمودش حب دل است.
پیر به مجلس آمد و دست به سماء بلند کرد، گفت: همچون سماء باشید.
دیدگانم به سماء بود که گفت: چه یافتی
گفتم سکوت
امر کرد تعریف بفرما.
آسمان همچون دلی ست بر گرد ارض، هیچ به کلام نمی برد.
در دلش آشوبها ست..... در دلش آتشهاست..... در دلش بارنهاست..... در دلش فریادهاست.....
خوشا به حالش درس اطاعت گرفت.
عشقمان گفت: ذق که من کریمم.
درد فراق را حتی به زبان نیاورد هر چه بود در دل بود..... هر چند گفتند:(( رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون)) چه بگویم، که این کار دل است وگر نه این را هم می پوشاند.
در شگفتم چرا نمرده است .
پیر فرمود تطبیق بفرما
گفتم:عاجزم
بفرمود: ((من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته))
((حدیث قدسی: کسی که عاشق من شود من عاشقش می شوم و کسی که من عاشقش شوم میکشمش و کسی که بکشمش بر من واجب است که دیه ی او را بپر دازم و کسی که پرداخت دیه اش بر من واجب شود بهای دیه اش خودم هستم))
سر به زیر انداختم و گفتم مرگ من کی رسد؟
بفرمود: سکوتت چه شد؟؟؟
2.15 بامداد پنجشنبه 24 رمضان 1432
.: Weblog Themes By Pichak :.